چگونه یاد گرفتم که روابطم را در دانشگاه تقویت نموده، دوستانه تر ومهربان تر باشم؟
من یک استاد جوان بودم، استرس داشته و تا حد خستگی کار می کردم، اما با این وجود هم در محل کار و همین طور در خانه احساس ناکافی بودن داشتم. بنابراین، وقتی سه دانشجو از دوره مقدماتی برنامه نویسی در پایان ترم با نگرانی در مورد نمرات خود به دفتر من آمدند، زمانی برای رسیدگی به شکایات آنها نداشتم. احساس کردم به سادگی مطالب را یاد نگرفته اند، بنابراین به آنها گفتم که دفترم را ترک کنند.
مهربان باش
در گذشته می دانستم باید به نگرانی های دانشآموزانم گوش دهم. اما آنقدر درگیر قضاوت، رقابت و کار زیاد بودم که نمی توانستم مهربان باشم. همانطور که کار پژوهشی خود را ادامه می دادم، این پیش فرض را دنبال می کردم، که برای کمک به علم باید همه چیز را فدا کنم، حتی از اطرافیانم نیزهمین انتظار را داشتم.
با وجود اینکه توسط مشاورانی آموزش دیده بودم که استعداد را با دقت و توجه ترکیب می کردند، اما این ذهنیت را داشتم، که فقط تواناترین ها و مستعد ترین ها در علم زنده می مانند. باور داشتم مواردی که برای من موفقیت به ارمغان می آورند، عبارتند از: سابقه ای خوب از انتشار مقالات، منابع مالی و موقعیت هیئت علمی.
زمانی که خودم را با همکارانی که سازگارتر بودند یا سایر والدینی که با بچه هایشان بهتررفتار می کردند مقایسه نمودم، گرفتار احساس ناکارآمدی می شدم، اما راه دیگری برای ادامه نمی دیدم. نقطه عطف من چند سال بعد در خلال گفتگو با دوستی خوب که خارج از دانشگاه کار می کند، رخ داد.
مشارکت درفعالیت ها
وقتی در مورد سخت کوشیم با کار زیاد و احساس بی کفایتی نسبت به خودم را مطرح نمودم، دوستم پرسید: «آیا درسته که چون میشه کارها را بهتر از این انجام داد به این معنی است که کارتان را خوب انجام ندادین؟»
این تذکر بهم کمک کرد تا متوجه بشم، جدای از اشتباهات گاه و بیگاه، کارم را به خوبی انجام داده و فرزندانم در خانه ای دوست داشتنی بزرگ می شوند. فهمیدم آنچه باید تغییر کند کارم نیست، بلکه طرز فکر و نگرش من است. باید یاد می گرفتم که بپذیرم کمال توهم بوده و جایی برای سازش ومصالحه وجود دارد.
این تغییر باعث شد به این فکر کنم که چگونه میخواهم به عنوان یک دانشمند و یک معلم رفتار نمایم. آیا این حرفه مربوط به جمع آوری بیشترین تعداد چاپ مقاله است؟ آیا می خواستم در عین نادیده گرفتن نیازهای دیگران، تدریس خود را بر روی دانش آموزان باهوش متمرکز کنم؟ پاسخ به هر دو سوال منفی بود. اما رفتارم چیز دیگری می گفت. من باید در مورد اینکه شغلم با اولویت های شخصیم مطابقت داشته باشد، هدفمندتر رفتار می کردم.
این تلنگر مرا به یک دهه تلاش برای تغییررفتارم سوق داد. یکی از راهبردهایی که کمک کرد، تمرین های ذهنی بود، رویکردی که از طریق دوست روانپزشکم و کلاس های کلیسای بین ادیانی آموختم. این مهم به من آموخت که بر تفکرم نظارت داشته باشم، افکار سمی را از بین ببرم، و انتخاب کنم چه طرز فکری را می خواهم بپذیرم.
به جای قضاوت کردن دیگران، به آنها قدرت ببخشم. یافتن مربیان و الگوهایی برای راهنمایی، پرهیز از شایعات و ایجاد روابط معنادار به عنوان پایه و اساس حرفه آکادمیک خود، در نظر گرفتم. همیشه آسان نبود، اما تغییر طرز فکرم کلیدی برای مقابله با نگرش های منفی است، که در فرهنگ آکادمیک نفوذ نموده و من آن را پذیرفته بودم.
در این راستا سه عادت کاری ویژه ایجاد کرده، که به من امکان تحقق اهدافم را داده و در عین حال تحقیقات و حرفه ام را پیش ببرم: ایجاد ارتباطات شخصی، به اشتراک گذاشتن آزادانه ایده ها، و داشتن همکار قابل اعتماد و سرگرم کننده.
ایجاد ارتباطات شخصی
دیده ام که چگونه کار با همکارانی که با آنها ارتباط شخصی دارم، خلاقیت و پیشرفت بیشتری را ایجاد می کند. چنین ارتباطاتی یک شبه شکل نمی گیرند. اما وقتی برای پرورش این نوع همکاری ها با به اشتراک گذاشتن وعده های غذایی و گفتگوهای شخصی وقت می گذارم – که در اوایل کارم ممکن بود عجله کرده باشم یا اصلا انجام نداده باشم – می دانم که زمان به خوبی صرف شده است.
در هر صورت، تحقیقاتم از افزایش خلاقیت و مشارکت سود برده، و بهره وری من افزایش یافت. با این حال، خبر خوب این است که ما برای خوب بودن نیازی به کامل بودن نداریم. آنچه در سفر چند دهه ام آموخته ام را میتوان در یک جمله خلاصه نمود: فقط مهربان باش.